نور زندگی زنده به گور آزادی شکست شعر بی فعل کتاب تازه ای باید غریبان چمن باران بی خواب تشنه سلام جوی وجیحون خاکستر پیام ساحل تنهایی نقاش آشنا ستاره نیاز برف عمر مجنون بی مرکب بس کن دعا و هنوز نوروز راز غم آرزو افسانه نجوا همره باغبان باران خاطرات غرق جا وید نیاز اذان عشق راز پند قلم
" تنهایی "
می روم تا درد خود درسینه ام پنهان کنم زهرتنهایی چشم تا درد او درمان کنم
می روم تا بلکه شایدلایق عشقش شوم تا که بازآیم به هرشب چشم خود گریان کنم
می روم پنهان کنم این گریه را دراوج عمر کین چنین با سوزو دل از درد این هجران کنم
می روم برهم زنم آیین مهر وعاشقی دفتر دلدادگی را بهراو دیوان کنم
می روم از عشق خود افسانه ای سازم که تا عاقلان وعاشقان را من بدان حیران کنم