خانه
تماس
دکلمه
شعر
روز نوشت

تازه ها

 

 

 

 

29 APRIL 2005
انسان ها و مگس ها

يکی از دانشمندان زیست شناس در سفری به يک جزیره غير مسکونی که فقط حیوانات و پرندگان در آنجا اسکان داشتند متوجه ميشود که تمامی مگس هايی آن جزیره بی بال هستند. اين مسئله باعثِ تعچب اين دانشمند ميشود، بنابراين تحقيق مي کند تا دليل اين مسأله را کشف کند چون اين اولين باری بود که به مگس های بی بال برخورد کرده بود

در تحقیقاتی که اين دانشمند به عمل آورد متوجه مي شود که در آن جزیره باد های تندی می وزد بنابر اين فرض را بر اين میگذارد که شايد علت بی بال بودن مگس ها همين بادهاي تند است. او برای آزمایش اين نظریه تعداد زيادی مگس بال دار را در آنجا رها مي کند

این مگس ها که تازه به آن جزیره آورده شده بودند و به محيط آشنا نبودند به محضِ پرواز با بادهای تند روبرو می شدند و در نتيجه در دریا ريخته می شدند و از بين مي رفتند. بعد از گذشت مدتی نه طولانی این مگس ها ياد ميگيرند که پروازِ آنها باعثِ مرگِ آنها مي شود به همين علت یاد می گیرند که پرواز نکنند و خود را با روي زمين نگه دارند تا از تند بادی که می وزید در امان باشند

اين دانشمند پس از مشاهده اين مطلب نتیجه گيری مي کند که مگس ها به علت عدمِ پرواز به مرور دارای بال هایی ضعیف و ضعيف تر ميشوند تا جايی که پس از چندین نسل ديگر بدونِ بال متولد می شوند

اين داستان را از برای آن آوردم که به داستان غم انگیز خود در ايران برسم. اين داستان هر چند در مورد مگس ها بود اما در مورد ديگر حیوانات و انسان ها هم صدق ميکند. انسانها نيز بنا به شرایط خاصِ اجتماعی تغيير ماهيت می دهند و افکار، گفتار و رفتارشان تغيير پيدا ميکند

قرنهاست که استبداد در ایران حاکم است. از همان ابتدا بودند کسانی که به شرایط معترض بودند و برای تغییر آن به پا خاستند و مبارزه ها کردند و در این راه از هستی خود مایه گذاشتند. نه تنها استبداد بلکه جنگهای فراوان باعث شد که وطن پرستان در راه وطن از جان خود بگذرند. هر چه زمان بيشتر می گذشت از تعداد نسل وطن پرستان و سرخ زبانان کاسته مي شد چرا که يک به يک کشته می شدند. در عوض آنان که زبان در کام نگه میداشتند و در فکر دفاع از وطن نبودند به حیات خود ادامه ميداند. به اين ترتيب بود که انسان ها آموختند که اگر ميخواهند ادامه حیات بدهند می بایست زبان در کام گيرند و زياد به فکر وطن نباشند وگر نه سر سبزشان بر باد ميرود. به مرور این شیوه و بلند پرواز نکردن چنان در زندگی مردم جا افتاد که به قانونی منطقی برای بقا تبدیل شد و هر کس که از این قانون پیروی نمی کرد را دیوانه و مجنون قلمداد می کردند تا جایی که اگر کسی در دفاع از وطن و آزادی سخنی بر زبان می راند و گرفتار می شد، مردم کوجه و خیابان می گفتند که خب تقصیر خودش بود می خواست آن کار را نکند و یا آن چیز را نگوید

دیرگاهیست پدران و مادران به فرزندان خود می آموزند که بلند پرواز نکنند تا گرفتار تند باد حوادث نشوند چرا که زبان سرخ سرسبز می دهد بر باد. دیرگاهیست که مگس ها بی بال زاده می شوند و دیرگاهیست که پرندگان پرواز نمی کنند

!ای مرغ جوان که فکرپروازشدی
!زین فکرت خام غرق پروازشدی
دیدی که به یک پرش از آن بام بلند
آخر توچگونه طعمه باز شدی

 

6 Mars 2005
شعر ونثرهای بریده بریده

درباره شعر و اینکه اصولاً شعر چیست بسیار گفته اند و نوشته اند. من اما بر این باورم که شعر نوشته ایست آهنگین
آغشته به احساس . هر نوشته ای این دوخصوصیت را داشته باشد از نظر من شعر محسوب میشود. آهنگین بودن شعر الزاماً به معنی داشتن قافیه نیست چرا که اشعار نو نیمایی و حتا سپید شاملویی در عین بی قافیه بودن دارای وزن و آهنگ است. به عبارت دیگر شعر آنست که به دل بنشیند و به گوش .خوش بیاید

دو سال قبل از اینکه شاعر توانا و محبوب، فریدون مشیری زندگی را بدرود گوید و این زندگی را با تمام رنج ها و شادی هایش برای دیگران بگذارد، برای سخنرانی و خواندن شعرهایش به شهر ما آمد و من سعادت این را داشتم که میزبان این عزیز و بابک، پسر او باشم. آن دو شبی که این دو در منزل ما بودند برایم بسیار خاطره انگیز است. فریدون مشیری مانند شعرهایش دوست داشتنی بود. بی تکلف ، افتاده و سرزنده. شب اول قبل از اینکه برنامه را آغاز کند من شعری از او دکلمه کردم که با استقبال او روبرو شد. از آن دکلمه بسیار لذت برد و مرا مورد مرحمت قرار داد و از دکلمه ام تعریف کرد و من از اینکه این مسئله مورد توجه او قرار گرفته بود بسیار خرسند شده بودم چون همیشه دلم می خواست که این شعر را در جمعی آن طور که می خواهم دکلمه کنم وچه خوش سعادتی که همان یک بار هم او خود حضور داشت

... ادامه

 

26 February 2005
خونين لبان تيغ به دست

آقای اسفندیار منفردزاده از آهنگسازان به نام ایران اخیراً در مطلبی خواندنی و گیرا تحت عنوان آزادی یعنی آزادی سیاسی سئوالی مطرح کرده اند که پاسخ به آن روشن می کند که آیا ما هنوز به آن درجه از آزادمنشی و دموکراسی خواهی رسیده ایم یا اینکه هنوز در اول راه قرار داریم. سئوال که در پایان مقاله آمده اینست: آیا بدونِ آزادی برای همه‌ی احزابِ سیاسی¬ ، تغییری بنیادین به رأی و اراده‌ی مردم، در راستای منافع مردم ممکن است؟

واقعیت این است که دیرگاهیست وقتی از فقدان آزادی های سیاسی در ایران صحبت میشود به نقش حاکمان وقت اشاره میشود که در راه محدود کردن آزادی های سیاسی از هیچ کوششی فرو گذار نکرده اند. در این راستا اما کمتر به نقش احزاب سیاسی و سیاسیون در به وجود آمدن پدیده ای به نام استبداد اشاره میشود. به باور من احزاب سیاسی و حتا دگر اندیشان مخالف استبداد و طرفدار دموکراسی به خاطر عملکرد اشتباه خود که از عدم اعتقادی راسخ به دموکراسی ناشی می شود نیز در پا گرفتن استبداد در ایران به نحوی موثر نقش داشته اند. این عدم اعتقاد راسخ به دموکراسی را نه تنها در عملکرد درون حزبی بلکه در برخورد با مخالفین فکری نیز می توان مشاهده کرد

تاریخ مبارزات سیاسی ایران تا کنون بیانگر این است که منظور و هدف از آزادی، بیشتر آزادی برای " من" ،" حزب من" و" طرز تفکر من" بوده است و از آزادی مخالف نه تنها دفاع نکرده بلکه از سرکوب آنان گاه خوشنود هم شده ایم. به راستی کی و کجا دیده شده که حزبی یا دگراندیشی از حقوق پایمال شده حزب یا دگر اندیش مخالف خود به طور جدی دفاع کرده باشد. آیا هنوز پس از یک قرن مبارزه برای رسیدن به دموکراسی و آزادی ، به آن درجه از آزادیخواهی رسیده ایم که همچون ولتر حاضر باشیم جانمان را برای آزادی مخالف خود فدا کنیم؟ فدا کردن که به لطیفه می ماند، آیا ما اصولاً حاضریم که مخالف خود را حتا برای لحظه ای تحمل کنیم؟ به صراحت می توان گفت که تنها حاکمان عامل به وجود آمدن پدیده ای به نام خود سانسوری نبوده اند بلکه ما نیز در این مسئله نقش داشته ایم. هستند روشن فکران و دگراندیشانی که در بیان نظراتشان بیش از اینکه به برخورد رژیم با خود بیاندیشند به برخورد دیگر روشنفکران و دگراندیشان با این اظهار نظرها می اندیشند چرا که ما اغلب به جای نقد فکر و اندیشه، شخص را نقد می کنیم

... ادامه

 

10 Juni 2005
خانم عبادي به کجا چنين شتابان

روزی که خانم شیرین عبادی قرار بود که پس از دریافت جایزه نوبل سخنرانی فرمایند تمام کاروزندگی را تعطیل کردم تا سخنرانی ایشان را که مستقیم ازتلویزیون پخش میشد راببینم. آخر کم نبود، یک ایرانی آن هم برای اولین بار این جایزه را نصیب خود کرده بود. یادم می آید روزی که خبررا شنیدم اولین کاری که کردم با دوست عزیزم ابراهیم نبوی تماس گرفتم و این پیروزی را( که من آن را متعلق به تمام مبارزان راه آزادی میدانستم) به او تبریک گفتم. آن روز احساس افتخار می کردم اما شادی من بیشتر به خاطر موقعیتی بود که نصیب یک ایرانی شده بود تا صدای آزادی خواهان ایرانی را به گوش تمامی جهانیان برساند.هرکلمه آن سخنرانی می توانست مانند آن پیراهن خونینی باشد که باطبی بر سر دست گرفت اما این بار در جلوی دوربینی که میلیون ها نفر بیننده آن بودند. وه که چه موقعیت گرانبهایی نصیب ایرانیان شده بود. حال کسی می توانست صدای گنجی ها و زرافشان ها و محمدی ها را از آن سوی زندان به گوش دنیا برساند

بی تابانه پای سخنرانی نشستم ، سراپا شوق. اما افسوس که آنگونه که می پنداشتم نشد. هر چه ازسخنرانی بیشتر می گذشت بیشتر مایوس می شدم. آن لبخند که بر روی لبانم بود کم کم خشکید. در کمال ناباوری هیچ حرفی ازایران نشد. به جای گفتن از اوین از " گوانتانامو" انتقاد شد و به جای انتقاد از رژیم ایران از اسراییل انتقاد شد. ناخودآگاه به یاد شعار " فلسطین را رها کن،فکری به حال ما کن" افتادم. انسان با شنیدن سخنرانی تصور می کرد که همه چیز در کشور ما ایران بر وفق مراد است و حال بر روشنفکران و آزادی خواهان ایران است که از حقوق ملت های دیگر دفاع کنند

... ادامه

 

10 sept 2004
...شهرم آنجاست که

ایرانیم. نامم رامین و نام خانوادگی ام کسروی ست. زادگاهم تهران است. آنجا که شبهایش را بیش از روزهایش دوست دارم. ایرانیم و به کشورم عشق می ورزم اما در حال حاضر مانند اکثر ایرانیان زندگی درخارج از ایران را ترجیح می دهم

مدت طولانیست که در خارج از ایران زندگی می کنم. در این مدت تغییرات اساسی کرده ام و تبدیل به معجونی شده ام که نه می توان گفت ایرانی ام و نه می توان گفت که نیستم. گاه هیچ شباهتی به هیچ ایرانی ندارم و گاه از هر ایرانی، ایرانی ترم. میتوان به جرات گفت که مغزم غیر ایرانی اما قلبم کاملاً ایرانی مانده است

ایرانیم و به کشورم عشق می ورزم. ریشه ام آنجاست که بهترین فرزندانش زبانی سرخ وسری سبز دارند. آنجا که " دیو سفید پای در بند" مظهر ایستادگی مردان و زنانی ست که در طول تاریخ نام ایران را زنده نگه داشته اند

به مطالعه مطالب سیاسی و دنبال کردن اخبار مملکتم علاقه خاصی دارم و مقدار زیادی از اوقات فراقتم صرف این کار می شود اما از سیاست متنفرم و هرگز کار سیاسی نکرده ام

از تاریخ به خاطر چرندیاتی که در مدارس به ما می آموختند متنفر بودم اما اکنون شیفته آنم و مطالعه آن را بر هر انسانی واجب می دانم زیرا که تاریخ چراغ راه آینده است

اگر بخواهم خود را در چند کلمه تعریف کنم می گویم شعر، داستان، موسیقی و فیلم. فکر می کنم که زندگی ام بدون هر کدام از این ها بی معنی و پوچ می شد

... ادامه