" ستاره "
ستاره ای جان گرفت
ستاره ای به پاکی شبنم
به درخشندگی امید
.به لطافت احساس
و من درکوچه پس کوچه های شب
به جستجوی آن
با نردبانی به دست
.به بلندای عشق
تا به کی براین نور زنم چنگ
وتهی یابم دست خویش
بخت من آن است شاید
که عاشق نورباشم
نه کبوتری درقفس
نه گلی درگلدان
.ونه انگوری برتاک
درخیابان های احساس
با تکه نانی وپنیری
آیینه ای شکسته وبی زنگار
منم رهسپار نور امید
.با پای تهی ودستانی پرازشقایق
وه چه غم انگیزاست آسمان بی ستاره
ومن آنم
.که آسمان بی ستاره راهرگز نخواهد دید
|