" پند "
عشق را ده آنکسی را کو بداند ارزشش
بگذر از آنکس که از ظاهر همی آید خوشش
آنکسی کو مهرمی جوید در این آشفته شهر
بی جواب آخر نمی ماند تلاش و کوشش
آنکه در قلبش به جز عشقی ندارد ساکنی
پر ز نور ایزدی گردد سرای خامشش
زندگی نرد است جانا هی منال از کور کور
بعد از این بد تاس دیدن شاید آید جفت ششش
وین غمی را کین چنین در سینه خوش بنشسته است
با دو جرعه باده بر هم زن دمی آرامشش
هر شب این پرسم ز ایزد کای خدا، این بی قرار
کی شود تا سر نهد شادان به روی بالشش
|