" نوروز "
عید آید و در میانه راه
از این دل تنگ من جهد آه
گردیده دلم ز دوریش تنگ
وز دامن او دو دست کوتاه
امشب که منم غمین و تنها
ابر آمده رو گرفته از ماه
نه مانده دلی و وصل یاری
نه عزت و قدرت و نه آن جاه
در باغ عظیم دل سپردن
یادش چو نسیم و من پر کاه
من تشنه آب پاک عشقم
دلوم بشکسته بر سرچاه
شیدا همه شب به این امید است
شاید که دوباره آید آن ماه
|