خانه
تماس
دکلمه
شعر
روز نوشت

 


نور
زندگی
زنده به گور
آزادی
شکست
شعر بی فعل
کتاب تازه ای باید
غریبان چمن
باران
بی خواب
تشنه سلام
جوی وجیحون
خاکستر
پیام
ساحل
تنهایی
نقاش
آشنا
ستاره
نیاز
برف عمر
مجنون
بی مرکب
بس کن
دعا
و هنوز
نوروز
راز غم
آرزو
افسانه
نجوا
همره
باغبان
باران خاطرات
غرق جا وید
نیاز
اذان عشق
راز
پند
قلم

 

 

 

 

 

 

" جوی وجیحون "


اگرجوی و اگرجیحون
اگر محتاج وگر قارون
اگرخار بیابانم
و یا ابربهارانم
نخواهم داد این قلبم چنین ارزان به هر کس من
که گرهرکس بخواهد آن
کنم شرطش که قلب من
دارد درد و غم بسیار
اگر این نیز خواهی آ
که قلب من ندارد قیمت بسیار

اگر خفته وگر بیدار
اگر سالم وگربردار
منم آنکس که درعشقت
نمود آزاد، روح از تن
تمام تار و پود من گسست از هم
شکستم من
ولی اکنون چه ها گشته ست؟
چرا خورشید خاموش است وبلبل ها نمی خوانند؟
که شاید نیز دانستند
که من دیگر ندارم یار
که شاید هم بگویند با زبان بی زبانی
یار توگردیده بیگانه
همه بشکسته پیمانه
شده او یار بیگانه

اگر زشت است اگر زیبا
اگر هند* است وگر لیلا
مگویید بد ز یار من
اگر بگذشته او از من
نمی دارم روا نفرین
که من شادم ز شادی اش
سلام من رسانیدش
بگویید ش
که با یار دگر بنشین اگر آنجا بود شادی
من آن شمعم که میسوزد شب و روزش
که تا معشوق گردد شاد و من شادم ز شادیش


* هند جگر خوار