خانه
تماس
دکلمه
شعر
روز نوشت

 


نور
زندگی
زنده به گور
آزادی
شکست
شعر بی فعل
کتاب تازه ای باید
غریبان چمن
باران
بی خواب
تشنه سلام
جوی وجیحون
خاکستر
پیام
ساحل
تنهایی
نقاش
آشنا
ستاره
نیاز
برف عمر
مجنون
بی مرکب
بس کن
دعا
و هنوز
نوروز
راز غم
آرزو
افسانه
نجوا
همره
باغبان
باران خاطرات
غرق جا وید
نیاز
اذان عشق
راز
پند
قلم

 

 

 

 


 

" غرق جا وید "


دل در این سینه گداخت
چشمم از دوری آن ناز
غمین
دستم از دوری دستانش
سرد
لبم از دوری لب هایش
خشک

سینه ام،
سینه ام زآتش عشقش مجمر
پای
از دوری این راه دراز
خسته و زخمی و افگارولیک
مکند مکث در این راه دمی

گویم از گریه و از زیبایی ش
گویم از مرثیه تنهایی ش
گویم از آنکه ز شب تا به سحر
نام من بغض گلو می شد و لیک
نتوانست زند فریادم

می روم
می روم همچو نسیم سحری
همچو پرواز کلامی زیبا
همچو موری به سر پنجره ها
همچو آوای اذان شب تار

می روم
می روم همچو پرستویی خوش
که به دنبال بهاری زیبا
بال خود را چو به هرجا که گشود
باز بد طینت دهر
بال او پرپرکرد

می روم
می روم تا که شوم مست از او
یا به دریاچه دامان همیشه پراو
غرق جا وید شوم