" غرق جا وید "
دل در این سینه گداخت
چشمم از دوری آن ناز
غمین
دستم از دوری دستانش
سرد
لبم از دوری لب هایش
خشک
سینه ام،
سینه ام زآتش عشقش مجمر
پای
از دوری این راه دراز
خسته و زخمی و افگارولیک
مکند مکث در این راه دمی
گویم از گریه و از زیبایی ش
گویم از مرثیه تنهایی ش
گویم از آنکه ز شب تا به سحر
نام من بغض گلو می شد و لیک
نتوانست زند فریادم
می روم
می روم همچو نسیم سحری
همچو پرواز کلامی زیبا
همچو موری به سر پنجره ها
همچو آوای اذان شب تار
می روم
می روم همچو پرستویی خوش
که به دنبال بهاری زیبا
بال خود را چو به هرجا که گشود
باز بد طینت دهر
بال او پرپرکرد
می روم
می روم تا که شوم مست از او
یا به دریاچه دامان همیشه پراو
غرق جا وید شوم
|