خانه
تماس
دکلمه
شعر
روز نوشت

 


نور
زندگی
زنده به گور
آزادی
شکست
شعر بی فعل
کتاب تازه ای باید
غریبان چمن
باران
بی خواب
تشنه سلام
جوی وجیحون
خاکستر
پیام
ساحل
تنهایی
نقاش
آشنا
ستاره
نیاز
برف عمر
مجنون
بی مرکب
بس کن
دعا
و هنوز
نوروز
راز غم
آرزو
افسانه
نجوا
همره
باغبان
باران خاطرات
غرق جا وید
نیاز
اذان عشق
راز
پند
قلم

 

 

 

 

 

 

" قلم "


شروعش اشک
پایان و میانش اشک
!آری، زندگی زیباست

دلم میخواست
از این افسانه شعری می سراییدم
چو اشک خود روان و تلخ
!ولی جانا
قلم کی میتواند اشک انسان را کند ترسیم

من امشب سان آن گم کرده ای هستم
که خواهد از قلم گم کردهء خود را
اما
آه صد افسوس
قلم نا آشنایی میکند با دست من ای دوست