" دعا"
دیده بیگانه خو از چشم عاشق دورباد
رقص عاشق در میان خاک و خون پر شور باد
صد هزاران درد عاشق را فقط یک چاره است
راز و رمز عاشقی برخقتگان مستور باد
چشم خود را خاک پای یار خود باید نمود
گر نباشد دیده اینسان پس همان به کور باد
ای که دل را می ستانی زر به محتاجان سپار
آن که زر را می ستاند تا ابد چون مور باد
می ز ساقی و ز یاور دل طلب باید نمود
کلبه ساقی و یاورهمچنان پر نور باد
آنکه گرداند جدا معشوق و عاشق را زهم
در حصار درد و محنت تا ابد محصورباد
از دل رامین و ویسش آتش غم می جهید
آنکه بر پا کرد این آتش به دل در گور باد
|