خانه
تماس
دکلمه
شعر
روز نوشت

 


نور
زندگی
زنده به گور
آزادی
شکست
شعر بی فعل
کتاب تازه ای باید
غریبان چمن
باران
بی خواب
تشنه سلام
جوی وجیحون
خاکستر
پیام
ساحل
تنهایی
نقاش
آشنا
ستاره
نیاز
برف عمر
مجنون
بی مرکب
بس کن
دعا
و هنوز
نوروز
راز غم
آرزو
افسانه
نجوا
همره
باغبان
باران خاطرات
غرق جا وید
نیاز
اذان عشق
راز
پند
قلم

 

 

 

 


 

" دعا"


دیده بیگانه خو از چشم عاشق دورباد
رقص عاشق در میان خاک و خون پر شور باد

صد هزاران درد عاشق را فقط یک چاره است
راز و رمز عاشقی برخقتگان مستور باد

چشم خود را خاک پای یار خود باید نمود
گر نباشد دیده اینسان پس همان به کور باد

ای که دل را می ستانی زر به محتاجان سپار
آن که زر را می ستاند تا ابد چون مور باد

می ز ساقی و ز یاور دل طلب باید نمود
کلبه ساقی و یاورهمچنان پر نور باد

آنکه گرداند جدا معشوق و عاشق را زهم
در حصار درد و محنت تا ابد محصورباد

از دل رامین و ویسش آتش غم می جهید
آنکه بر پا کرد این آتش به دل در گور باد