" باغبان "
سوزجگراگرکند آب غم دودیده ام
عیب مکن، دل ازجگرگوشه خود بریده ام
باعث غم وفای من، شاهد من خدای من
زان که دراین دیارغم، چه ها از او کشیده ام
تو باغبان! غمین مشو زدست با وفا گلت
که من درعهد خود گلی زروی وی نچیده ام
به آب زردهش تو آب اگردلت تپد ازاو
که آن گل زمانه ها نخواست آب دیده ام
تو ای دل غمین من! مکن هوای کس دگر
به حال و روز من دگر، که سی ام و خمیده ام
من آن کبوترکه با دو صد امید و آرزو
زبام یارخود چنین شکسته پرپریده ام
|