خانه
تماس
دکلمه
شعر
روز نوشت

 


نور
زندگی
زنده به گور
آزادی
شکست
شعر بی فعل
کتاب تازه ای باید
غریبان چمن
باران
بی خواب
تشنه سلام
جوی وجیحون
خاکستر
پیام
ساحل
تنهایی
نقاش
آشنا
ستاره
نیاز
برف عمر
مجنون
بی مرکب
بس کن
دعا
و هنوز
نوروز
راز غم
آرزو
افسانه
نجوا
همره
باغبان
باران خاطرات
غرق جا وید
نیاز
اذان عشق
راز
پند
قلم

 

 

 

 

 

 

" باغبان "


سوزجگراگرکند آب غم دودیده ام
عیب مکن، دل ازجگرگوشه خود بریده ام

باعث غم وفای من، شاهد من خدای من
زان که دراین دیارغم، چه ها از او کشیده ام

تو باغبان! غمین مشو زدست با وفا گلت
که من درعهد خود گلی زروی وی نچیده ام

به آب زردهش تو آب اگردلت تپد ازاو
که آن گل زمانه ها نخواست آب دیده ام

تو ای دل غمین من! مکن هوای کس دگر
به حال و روز من دگر، که سی ام و خمیده ام

من آن کبوترکه با دو صد امید و آرزو
زبام یارخود چنین شکسته پرپریده ام