" اذان عشق "
قرن ها بگذشت افسوس آدمی خام است هنوز
وقت او بیهوده وقف شادی وکام است هنوز
پند نستانید از تاریخ و ازبگذشته هاش
وه دریغا همچنان او در پی نام است هنوز
گرچه جاه ومال ودارایی نمی ماند ولیک
اسب دل هاشان به شیرینی آن رام است هنوز
زانکه میدانند زر ارزش ندارد نزد عشق
پس چرا جان ها چنین افسون این دام است هنوز
بگذر از پهلوی این افعی دل ها ای عزیز
دل مبند برخط وخالش تا که آرام است هنوز
خود اذان عشق آمد کس نشد بیدار دوش
صبح آمد آن موذن بر سربام است هنوز
هرکه منظوری به کف آورد و رخت خویش بست
عاشقان را صبح اما همچنان شام است هنوز
|