" آزادی "
ترا آزادی! ای جان! ای امید! چون عشق می بویم
نشانت را نه ازانسان
که از مرغ هوا جویم
توچون عشقی
ـ مقدس، پاک
به سوگندی تو می مانی
که یک کودک ز وحشت بردهان راند
به آب چشمه ای مانی
که مرغان مهاجر را به خود خواند
تو چون نوری ، بهر ظلمت و بیداد
توچون آن برگ پاییزی
که زیرپای هر کس میکشد فریاد
تو دردی، مرحمی، قندی
شفای مرغ در بندی
تو اشک عاشقی کزهجرمی گرید
تو دست رحمتی کز غیب ، غم ها را زدل چیند
ندیدم روی زیبایت
ولی دانم که زیبایی
نبوییدم تن نازت
ولی دانم که خوش بویی
اگرچشمان عاشق های دل بشکسته شد مسلخ
برای عشق هرمعشوق بی ایمان
ولی ای نازنین! افسوس
ترا درخانه و در کوی و در بازار
ترا در کنج تنهایی و در مجلس
درون مکتب و میخانه و بتخانه و مسجد
ترا آری
به هر راهی و هرجایی
درون قلب کودک ، برلب اندیشمندان
میگذارند تیغ برگردن
به راه عشق گرمن میکنم صد ناله ازمعشوق بی ایمان
به راه پاکت اما من نمی دانم که باید ازچه کس نالید
که هرخونین لبی
تیغی گذارد برلبان دیگری و مکشد فریاد:
" ترا آزادی، ای جان، ای امید، من دوست میدارم"
|