" آشنا "
هموارکن این راه من ، ای ساربان کین آه من
وین اشک در دامان من ، آتش زند در جان من
ساقی تو ده جامی دگر وزمن مپرس علت دگر
کزدوری دلدار من گردیده می درمان من
دل را ستان ای دل ستان ، گل شو تو دراین بوستان
چون گل شدی ای جان من ، قابل بدان گلدان من
ای آنکه هر شب می شوی مهمان به هر کاشانه ای
آذین کنم این خانه را، گر تو شوی مهمان من
هر کس دهد یک قیمتی تا بل شوی ازآن او
من جان کنم هدیه ترا تا بَل شوی از آن من
شیدا مگوید درد دل با آشنای راز دل
کوخود بداند درد من،وین عشق وآن پیمان من
|